از من و شما گر چه گرفتند نشان را


در دست گرفتند ولي جام جهان را


 


هرگز نشود مرهم زخمي که زند تير


در آتش سوزان چو بسوزندکمان را


 


تلخ است اگر خاطره ديري است گذشته است


با غصه نبسته است کسي راه زمان را


 


اين رنج همان ظلم نسنجيده ي دنياست


روزي که کشيدي به ستم خط و نشان را


 


کو برگ و برت اي دل غافل چه فتادست


در جنگل انبوه تو ديدند خزان را


 


هرگاه که آهي ز دل خون تو برخاست


بر آينه ها کوفته اي سنگ زمان را


 


دل هيزم اين حادثه را کرده فراهم


آتش به فنا داده اگر هستي امان را


 


يک عمر دراز از شب ويرانه گذشتيم


تا از دل ديوانه گرفتيم امان را


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خورجین طلایی fasert پمپ پدیا Tony Jason Tanya Cristina خدمات تزریق پلاستیک کاوش/09125774932 دَر مِه‍‍‍ـ شارژهمراه اول